من به فاضلاب شهرم پروتئینِ ساختاری می دهمـ ،
او هم عود میشود برای پیچیدن توی سرم تا فکرهایم گرم تر از گرما به استقبالش بروند .
معامله ی خوبیست ، نه ؟
2.
بلد بودم غم را بغل کنم
بلد بودم حتی همخوابگی با آن با طعمِ زهرمار را
فقط اگر ،
غم چشم داشت .
و با آن چشم ها
چند خط نگاهم میکرد
هرچشمهای که میخشکید از چشمِ ماه میافتاد
چون وزنِ اضطراب بینِِ فقط دو پا تقسیم می شود ، نیرویی که به هر پا وارد میشود نسبتاً زیاد است !
، ,بلد ,غم ,چشم ,بغل ,فقط ,بلد بودم ,با آن ,را فقط ,زهرمار را ,طعمِ زهرمار
درباره این سایت